19 دی: پیشکسوت کشتی ایران خاطرات زیبایی از جهان پهلوان تختی دارد.
احمد عرب را شاید خیلی از نسل جدید نشناسند. قهرمان و پهلوان کشتی ایران که البته همدوره تختی نبوده است اما خانواده‌اش با خانواده مرحوم تختی رفت و آمد داشته‌اند. به سراغ عرب رفتیم تا شاید او چیز تازه‌ای از جهان پهلوان بگویید. شاید خاطره‌ای تعریف کند که بکر باشد و اگر هم جایی نقل شده زیاد به گوش مردم عادی نرسیده باشد. او از روزی می‌گوید که ۱۴ سالش بود و تختی مرد! از همان روز سرد زمستانی تا خاطرات زیادی که مهدی برادر غلامرضا و خواهرش تعریف کرده‌اند. خیلی از خاطرات را البته نمی‌شود رسانه‌ای کرد و به قول عرب در چارچوب همان خانواده و دوستان خانوادگی باقی بماند.

خب من همدوره تختی نبودم؛ یعنی زمانی که ایشان فوت کردند ۱۴ سالم بود. روایات و خاطره‌هایی که دارم به بعد از فوتا ایشان بر می‌گردد که از خانواده‌اش شنیده‌ام. قصه هم در این سال‌ها زیاد گفته‌اند که خیلی از آنها واقعیت ندارد. این حرف من نیست و حرف‌هایی است که برادر آقا تختی، خواهرش و سایر اعضای خانواده‌اش زده‌اند. همانطور که گفتم ۱۴ ساله بودم که تختی فوت کرد. قیامتی شده بود. مدرسه را تعطیل کردند و خب ما چون ایشان و خانواده‌اش را می‌شناختیم به پزشکی قانونی رفتیم. تا رسیدیم گفتند که جنازه را برده‌اند. حرف و حدیث زیاد زدند که در این سال‌ها زیاد هم بوده است. یک روز داشتم از کنار مغازه‌ای رد می‌شدم که دیدم عکس تختی در روزنامه‌ای خارجی چاپ شده است. حال عجیبی داشتم. آن زمان هم مثل حالا نبود که عکس‌ها همه جا باشد. کسی عکسی نداشت. رفتم به صاحب مغازه گفتم این عکس را می‌دهید به من؟ نگاهی کرد و چیزی نگفت؛ فقط عکس را داد و هنوز بعد از گذشت ۵۰ سال آن عکس را دارم. هنوز هم عشقم تختی است.



ماجرای جایزه ۵۰ هزار تومانی
روایت جایزه ۵۰ هزار تومانی؛ تختی چیز دیگری بود؛ نه بنز خرید نه خانه؛ پول را با رفقایش تقسیم کرد
قصه این است که بعد از المپیک ملبورن به نفرات اول جایزه پنجاه هزار تومانی دادند و به نفرات دوم جایزه ۳۰ هزار تومانی. در خاطراتی که روایت شده و من خوانده‌ام آمده که او یک خانه از دکتر حسابی خرید و یک مرسدس بنز. واقعیت این است که نمی‌دانم اما چیزی من از جمع خانوادگی شنیده‌ام این است که از آن جمع هشت نفره که به ملبورن رفتند ۴ نفر پاداش نگرفتند. یک روز تختی همه را جمع می‌کند در رستوران شمشیری در سبزه میدان. رستورانی که هنوز هم هست. خود آقای شمشیری از پیروان جبهه ملی بود و فعالیت سیاسی مشترکی با تختی داشت. حتی محل دفن تختی هم در مقبره شمشیری در ابن بابویه تهران است. تختی آن ۴ نفری که مدال نگرفته بودند را در این رستوران جمع می‌کند.۱۰ هزار تومان خودش بر می‌دارد و نفری ۱۰ هزار تومان به بقیه می‌دهد. یکی از آن ۴ نفر با ۱۰ هزارتومان یک خانه ۱۲۰ متری در امیریه می‌خرد! شما حسابش را بکنید که تختی می‌توانست برای خودش ۵ تا از این خانه‌ها بخرد و نخرید. شاید روایت خرید خانه‌ها این باشد که خیلی‌ها تعریفش را می‌کنند.

قصه ۵۰۰ پرس غذای ندری در سالگرد تختی
آقای ناصر محمدی. ایشان هر سال روز هفدهم دیماه ۵۰۰ پرس غذای نذری پخش می‌کرد. یک روز سؤال کردیم که داستان چه چیزی است که گفت: «من مدیون تختی هستم. آن زمان فدراسیون مسابقات برگ زیتون را برگزار می‌کرد که به قهرمان‌ها طلاب ناب می‌دادند. قرار بود من و تختی با هم کشتی بگیریم آن هم مقابل چشمان بچه محل‌هایمان. تختی آمد روی تشک، صورت من را بوسید و دستم را بالا برد. گفت برنده ناصر است. کشتی نگرفت تا آن مدال طلای ناب به من برسد.»



یک معلول ذهنی به نام غلام
منزل پدری تختی خانی آباد بود. وقتی آنجا را فروختند به منطقه سپهسالار رفتند. پشت آن مسجد مغازه حسین آقا شمشادی بود. تختی را می‌خواستید پیدا کنید آنجا پاتوقش بود. در آن منطقه یک معلول ذهنی بود به نام غلامرضا. چند وقتی که خبری از غلامرضا نبود. یک روز تختی آمار می‌گیرد و می گویند که مریض است. وقتی می‌گوید به عیادتش برویم همه تعجب می‌کنند. می‌روند به دهاتی به نام آهار، او را به بیمارستان سینا می‌آورند و پس از مداوا دوباره برش می‌گردانند آهار.

نقش حسین کرد شبستری را قبول نکرد
خب این را همه می‌دانند که به تختی پیشنهادهای ریز و درشتی می‌شد. مثل بازی در تبلیغات عسل یا فلان فیلم سینمایی. تا جایی که من می دانم یک بار به او گفتند بیاید و نقش حسین کرد شبستری را بازی کند. تختی قبول نکرد. گفتند بیا و بازی کن و پولش را بده خیریه که گفته بود یک روز خودم خیریه می‌زنم اما دوست ندارم از راه بازیگری این کار را انجام بدهم.

وارد کننده بنز از آلمان!

نمی‌دانم این خاطره جایی نقل شده است یا نه. نمی‌دانم خانواده‌اش جایی گفته باشند یا نه؟ اما خیلی‌ها از من سؤال می‌کنند که تختی از کجا امرار معاش می‌کرد؟ او در کار واردات بنز از آلمان بود. چند باری این کار را کرده بود و با فروش این ماشین‌ها امورات می‌گذراند. البته هرگز در رفاه نبود؛ یعنی به این شکل نبود که بگوییم چون چند تا بنز وارد کرد وضع مالی‌اش خوب بود. هر چه در می‌آورد را می‌بخشید. همیشه هم شعارش این بود که اگر چیزی نداشتی و به مردم کمک کردی هنر کردی.


  • نویسنده :
  • منبع : خبرآنلاین