چهارشنبه قبل توییتی از سعید محمد (که حالا شده است فرمانده پیشین قرارگاه خاتم) در باره FATF منتشر شد. برداشتم آن بود که متنی که او نوشته، محققانه نیست و برگرفته از بولتن های دروغ باف است. در مطلبی خطاب به او نوشتم، یا به دفتر محقر من بیاید یا فرصت رفتن من به دفتر وسیعش را فراهم کند تا در باره «اف ای تی اف» حرف بزنیم. اشاره هم کرده بودم که اگر او بیاید حاضرم ناهار بدهم و اگر من بروم یک چای تلخ هم کفایت می‌کند.

چندساعت بعد از انتشار مطلب، فردی از طرف آقای سعید محمد زنگ زد که او متن تو را خوانده و گفته است قراری بگذاریم و ...

وعده مان برای قبل از ظهر پنج‌شنبه شد؛ سر وقت رسیدم. غیر از خود او چندجوان دیگر هم بودند. توی دلم گفتم: آخه چند نفر به یک نفر؟!

حرف‌های‌مان از انتخابات شروع شد. گفت که دغدغه «گام دوم انقلاب» را دارد و می‌خواهد حرف رهبر زمین نماند. تجربه‌ای ۳۰ ساله دارد و آن را سرمایه کرده برای آنکه بیاید وسط میدان.

وقتی می‌گوید «۳۰ سال تجربه»، نگاهم پهن می‌شود روی چهره‌اش. با آنکه ۵۲ ساله است جوانتر از آن می‌نماید که در شناسنامه‌اش آمده. تیپ ورزشکاری‌اش هم حتما به کمک آمده تا جوانتر نشانش دهد.

شوخ طبعی‌اش نمی‌گذارد فضای گفت‌وگو سرد و بی روح باشد. وقتی به FATF می‌رسد می‌گوید اصلا به این موضوع نگاه سیاسی ندارد و کاملا آن را از دالان اقتصاد گذر می‌دهد.

این جمله را که می‌گوید حس می‌کنم حواسش جمع است که وارد بازی دیگران نشود. دغدغه مختصری را هم که در این زمینه دارد قابل حل می‌دانم.

زود می‌روم سراغ انتخابات. می‌خواهم بدانم قرار است به نفع چه کسی یا جریانی کنار برود. جوابش کوتاه است: «هرکس دغدغه گام دوم را داشته باشد و جوانگرایانه دنبالش کند، جایم را به او می‌دهم.»

مفهوم حرفش صریح است: «کنار رفتنی نیستم، لااقل با کاندیداهایی که الان اسمشان مطرح است.»

آنچه را از او در ذهنم هست مرور می‌کنم و تبدیلش می‌کنم به یک یادداشت کوتاه در ذهنم. می‌نویسم: او را باید جدی گرفت. حتی اگر مخالف ورود نظامیان باشیم، حتی اگر عملکرد گذشته‌اش برای‌مان روشن نباشد؛ حتی اگر  رفتار شورای نگهبان در برابر او قابل پیش بینی نباشد؛ حتی اگر تخریب‌های فعلی علیه او را ویرانگر بدانیم، حتی اگر نخواهیم به او رأی بدهیم، حتی اگر ندانیم در زمین کدام جناح بازی می‌کند، نمی‌توان از این نکته غافل ماند که او می‌تواند یکی از پدیده‌های ۱۴۰۰ باشد.

حرف‌های جدی‌مان که تمام می‌شود دوباره می‌رود سر قولی که برای ناهار داده‌ام. می‌گوید می‌آیم اما شاید با ۱۰- ۲۰ نفر! جوابش را با ضرب المثلی می‌دهم که چون منشوری است نمی‌توانم بنویسم. ترجمه‌اش این است که «دریا دلان را ز توفان چه باک».

غذای مورد علاقه‌اش را هم لو می‌دهد: «یه آبگوشت دور هم می‌خوریم» شاید تا روز آبگوشت، خیلی چیزها روشن‌تر شود، خیلی چیزها هم عوض شود.
  • نویسنده : محمد مهاجری
  • منبع :