19 دی: آنچه که در هفته‌های اخیر، در ایران ما گذشت، بیش از هر عاملی (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و امنیتی که البته همه مولفه‌های دخیل هستند) به یک «زخم فرهنگی» برمی‌گردد که پیدایش آن حاصل عدم «مفاهمه» است. به جرات باید گفت، این مفاهمه کلید استحکام و انسجام کشور و نظام خواهد بود و عدم حصول آن، بسامد و دامنه «بحران‌ها» را بیشتر و بیشتر خواهد کرد.

محمدرضا تاجیک در اعتماد نوشت: خشونت آن‌گاه افزون‌تر می‌شود که بسیاری از اصحاب این نوع تحلیل، می‌دانند که تحلیل‌شان همان تحدید و تحریف و تصغیر است، اما با این حال طوری سخن می‌گویند که پنداری آینه تمام‌نمای وقایع و حقایق است. 

یک

ژیژک می‌گوید: خشونت تنها در نمونه‌های آشکار و بسیار بررسی‌شده برانگیختگی و مناسبات سلطه اجتماعی که در قالب‌های گفتاری عادت‌شده‌مان بازتولید می‌شوند در کار نیست، بلکه شکل بنیادی‌تری از خشونت هم وجود دارد که باز هم به زبان در معنای دقیق کلمه یعنی به تحمیل جهان معینی از معانی توسط زبان بازمی‌گردد.

این روزها، در این ناوضعیت ملتهب و هاویه‌گون، شاهد عریان‌ترین چهره چنین خشونتی هستیم. در این وضعیت که از وضعیت‌بودگی می‌گریزد، برخی تحلیلگران ارگانیک (در همان معنای روشنفکر ارگانیک گرامشی) با ضرباهنگ نوعی شطحیات تحلیلی به وجد آمده‌اند و آن خط می‌نویسند که فقط خود خواندی ولاغیر، لکن از هر کلمه و خط‌شان اخگر خشونتی برمی‌خیزد که اعماق جان و روان و احساس و باور مردمان را می‌سوزاند. به تاثیر از اصطلاح «خشونت الهیاتی» والتر بنیامین، و «خشونت نمادین» اسلاوی ژیژک، من این نوع خشونت را «خشونت تحلیلی» می‌نامم. 

خشونت تحلیلی، نه تنها خشونت را در گوهر و جوهر خود دارد، بلکه آستری است مخملین بر پیکر عریان خشونت فیزیکی. خشونت تحلیلی، امکان «شنیدن صدای امر رنجور، که به بیان تئودور آدورنو، «شرط هرگونه حقیقت است» را نمی‌دهد. در شیار‌ها و حفره‌ها و دهلیز‌های تنگ و تاریک آن و در خالی میان کلمات و سطورش، صدا‌های محذوف و هستی‌های رویت‌ناپذیر دفن شده‌اند.


پشت دیوار‌های بلند برج بابلش دگر‌های تحلیلی بسیاری به صلیب کشیده شده‌اند. خشونت تحلیلی، همواره در لوح تحلیلی خود، حقایقی ناجور می‌کشد و می‌بیند و می‌یابد و مرز میان نگاه و فهم خود و واقعیت‌ها را نادیده می‌گیرد و بدین‌سان، نقش و نقاشی منظر و نظر خود را همان واقعیت/حقیقت می‌پندارد و انشاء تحلیلی‌اش جز تراوشات ذهنی و خانه‌تکانی خانه خیال و وهم خودش نیست. به دیگر سخن، آن تصاویر ناجوری که در قاب و قالب واقعیت قرار می‌دهد و به بازار افکار عمومی عرضه می‌دارد. 

در واقع، همان حقایق جور و منطبق با نقش‌های خیالین و فانتزی خودش است. تحلیلی چنین، همواره شیشه‌ای کبود پیشِ چشمانش نهاده و هر بی‌رنگی را اسیر رنگ خود می‌کند. فهمی محصور و معیوب دارد. نگاهش به غرض و مرض آلوده است. چشم‌هایش خانه خیال است. با علم و آگاهی و مسوولیت قرین نیست. به بیان جامی در «سبحه‏الابرار»، گاه بر راست می‌کشد خط گزاف، گاه بر وزن می‌زند طعن زحاف، گاه بر قافیه کان معلول است، گاه بر لفظ که نامقبول است، گاه نابرده سوی معنــی پی، خرده می‌گیرد ز تعصب بــر وی. 

در ساحت این نوع تحلیل، بیش و پیش از آنکه «واقعیت‌ها» مهم باشند، فانتزی‌ها مهم هستند. امیال تحلیلی اصحاب قدرت محصول فانتزی‌هایی است که دارند. این فانتزی‌ها هستند که ابتدا به آنان می‌آموزند به چه میل کنند و چگونه براساس میل‌شان واقعیت‌ها را بنگرند و بفهمند و تحلیل کنند. 

بدیهی است با دود شدن این فانتزی‌ها، تحلیل‌ها هم به هوا خواهند رفت، اما آن دود، نشانه آتش خشونتی است که بر افکار آدمیان افتاده است. خشونت آن‌گاه افزون‌تر می‌شود که بسیاری از اصحاب این نوع تحلیل، می‌دانند که تحلیل‌شان همان تحدید و تحریف و تصغیر است، اما با این حال طوری سخن می‌گویند که پنداری آینه تمام‌نمای وقایع و حقایق است. 

در اینجا ما با نوعی «کلبی‌مشربی تحلیلی-تجویزی» روبه‌رومی‌شویم که تحلیلگر عالمانه و عامدانه از تحلیل حربه‌ای برای قلع و قمع کردنِ واقعیت‌ها و حقیقت‌ها می‌سازد و جنگ منظر‌ها و نظر‌ها برپا می‌کند و واقعیت‌ها را موضوع و مشمول «ورنم نهادن» تحلیلی/تحریفی خود می‌کند، یعنی انبو‌ه‌انبوه واقعیت‌ها را می‌کشد، زیر خاک می‌نهد و روی خاک آنان گل و ریاحین می‌رویاند. 

این نوع تحلیل، همواره اسیر «پیش‌داوری تایید» است، یعنی به پذیرش اطلاعاتی که باور‌های نهفته در آن را تایید می‌کند و طرد اطلاعاتی که باور‌های آنان را نقض می‌کند، گرایش دارد. مرسیر و اسپربر می‌گویند، موشی را تصور کنید که مثلِ اصحاب این تحلیل فکر می‌کند. چنین موشی اگر «متمایل باشد به تایید باور خود مبنی بر اینکه هیچ گربه‌ای پیرامونش وجود ندارد»، به زودی خوراک گربه‌ها خواهد شد. 

«پیش‌داوری تایید» آدم‌ها را ترغیب می‌کند به طرد شواهد مربوط به تهدید‌های جدید یا کمتر مورد توجه، یعنی معادل انسانی گربه‌های محیط پیرامون و از این لحاظ این پیش‌داوری ویژگی‌ای محسوب می‌شود که گزینش در فرآیند تکامل باید در تضاد با آن صورت گیرد. مرسیر و اسپربر اصطلاح «پیش‌داوری طرف خودم» را ترجیح می‌دهند.

در نتیجه این پیش‌داوری، تقریبا همیشه، تحلیلی که خشونتش از چشم حاملان آن پوشیده می‌ماند، همان تحلیل خشونت‌پیشه است. این نوع تحلیل، همچنین اسیر پدیده‌ای است که اسلومان و فرنباخ آن را «توهم ژرفای تبیینی» می‌نامند: آنچه این تحلیل می‌نمایاند، فزون‌واقعیت یا حادواقعیت است. از دیدگاه اسلومان و فرنباخ، این امر در حوزه سیاسی است که ما را با مشکل روبه‌رو می‌کند. 

کشیدن سیفون دستشویی بدون اینکه بدانم چگونه کار می‌کند یک چیز است، طرف‌داری (تحلیلی-تجویزی) از (یا مخالفت با) قانون منع مهاجرت بدون آنکه بدانم درباره چه صحبت می‌کنم چیز دیگری است. اسلومان و فرنباخ به نظرسنجی‌ای اشاره می‌کنند که در سال ۲۰۱۴ انجام شد، کمی پس از آنکه روسیه منطقه تحت حاکمیت اوکراین، یعنی شبه جزیره کریمه، را ضمیمه خاک خود کرد. از پاسخ‌دهندگان پرسیده شد از دیدگاه آن‌ها امریکا چگونه باید واکنش نشان دهد و همچنین آیا آن‌ها می‌توانند اوکراین را روی نقشه مشخص کنند. 

هر قدر آن‌ها اوکراین را روی نقشه دورتر از محل واقعی‌اش مشخص می‌کردند، با احتمال بیشتری از مداخله نظامی پشتیبانی می‌کردند (پاسخ‌دهندگان آن‌چنان در مورد مکان جغرافیایی اوکراین نامطمئن بودند که میانه حدس‌ها ۱۸۰۰ مایل با مکان واقعی فاصله داشت، تقریبا فاصله بین کی‌یف تا مادرید). کمااینکه اصحاب این‌گونه تحلیل، هرقدر واقعیت‌ها را روی نقشه ذهنی و شناختی خود دورتر فرض می‌کنند، خشونت بیشتری اعمال می‌کنند.

دو

بزرگی می‌گوید مشکل ذهن‌های بسته این است که دهن‌های گشاد دارند. خشونت تحلیلی در جامعه امروز ما نیز، دقیقا در همین نکته نهفته است. بسیاری از ذهن‌های بسته تحلیلگران ارگانیک، که همواره یافته‌ها و تافته‌های ذهنی خود را، همچون ملانصرالدین وسط زمین (همان نقطه ارشمیدسی) می‌دانند که برای اثبات یا ابطال آن باید زمین را متر کرد، در اثر مواجهه با رخدادی نامنتظر که تمام هستی آنان را به چالش کشیده، به تحلیل آمده‌اند و برخی از اغتشاشی سخن می‌گویند که نه یک امر طبیعی در یک بستر اجتماعی، بلکه یک سناریوی از پیش برنامه‌ریزی شده امنیتی برای ایران بوده که با خبر فوت تلخ مهسا امینی، بستر مناسب را برای آغاز یافته است.

در ادامه این تحلیل می‌خوانیم: از نظر استراتژیست‌های امریکایی، نظم جهانی کنونی که ماحصل جنگ جهانی دوم و سپس فروپاشی شوروی در جنگ سرد با امریکا است امروز با چالش‌های جدی مواجه شده است و چین، روسیه و ایران اصلی‌ترین قدرت‌هایی هستند که این نظم را به چالش کشیده و در حال تغییر آن هستند. 

از این‌رو، برای مقابله با روند تضعیف قدرت رهبری جهانی امریکا و جلوگیری از تغییر نظم جهانی لازم است که هرچه سریع‌تر کشور‌های چالش‌زا را تضعیف نموده و از میدان به در کرد. امریکایی‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که مهار ایران و فروپاشی آن، یکی از مهم‌ترین اقدامات ضروری برای مهار تغییر نظم جهانی و افول جایگاه جهانی امریکا است. 

نقش‌آفرینی فعال جمهوری اسلامی ایران در تقویت بلوک‌بندی‌های جهانی و حرکت به سمت ایجاد یک محور راهبردی با مشارکت روسیه و چین به عنوان دو قدرت بزرگ جهانی سبب شده که از نظر امریکا، ایران به عنوان یک عامل موثر در کاهش هژمونی این کشور و تهدید جدی منافع غرب تلقی شود.... شواهد نشان می‌دهد که ایجاد اغتشاشات و شورش اجتماعی درواقع همان پلن B امریکایی‌ها است. 

بررسی سابقه اقدامات امریکا در دوره حضور دموکرات‌ها نشان می‌دهد که دموکرات‌ها برخلاف جمهوری‌خواهان که به گزینه‌های سخت‌تر مثل حمله نظامی علاقه‌مند هستند، علاقه خاصی به استفاده از گزینه‌های نرم و نیمه سخت همچون ایجاد اغتشاش و آشوب در کشور‌های هدف‌دارند و کارنامه آنان در ایجاد انقلاب‌های رنگی در کشور‌های مختلف مبین این حقیقت است. 

ازجمله ایجاد فتنه ۸۸ در ایران که در زمان دولت دموکرات اوباما اتفاق افتاد و در همان زمان، جو بایدن رییس‌جمهور کنونی نیز، معاون رییس‌جمهور وقت امریکا بود. بعضی دیگر، ریشه ناآرامی‌های جاری را در «انقلاب جنسی»، که چند سالی است در زیرپوست جامعه جریان دارد، می‌دانند. عده‌ای تلاش دارند این اعتراضات را در سطح یک کنش طبیعی و بدیهی نسلی تقلیل دهند -نسل دهه ۸۰ و دهه ۹۰، که بعضا به شوخی یا جدی، با تعابیری، چون «زامبی» یا «هیولا» از آنان یاد می‌شود. 

در این تحلیل می‌خوانیم: این جوانان به شخصه و فی‌نفسه، هیچ گناهی ندارند که زاده نسلی هستند که به واسطه جهانی‌شدن عصر انقلاب ارتباطات، با نمادها، المان‌ها و مولفه‌هایی بزرگ شده و رشد کرده که سرمجموع چیزی به نام «شهروند جهانی» را شکل می‌دهد. این نسل که نسل گوشی‌های هوشمند است، با فیلم و سریال و موسیقی و گیمی بزرگ شده که نسل تین‌ایجر در جای جای دنیا، با آن رشد کرده است و حتی از شبکه پویای جمهوری اسلامی و پلتفرم‌های وطنی و مجوزدار هم (جبرا و ناچارا) انیمیشن خارجی دیده و با ابرقهرمانان کارتونی و غیرکارتونی هالیوودی اخت و عجین بوده است. 

چه بخواهیم و چه نخواهیم، هر نسلی، مختصات و مولفه‌های خاص خود را دارد. اصطلاحا «روح زمانه» مهر خود را بر شخصیت فرزندان هر نسل حک می‌کند. این نسل، نسل «شبکه‌های اجتماعی»، «استریمینگ»، «گیم» و در یک کلام نسل دیجیتالی است که با هم‌سن‌های خود در اقصا نقاط دنیا، اشتراک و شباهت بیشتری از نظر فرهنگی و اجتماعی دارد، تا با فرزندان نسل دهه ۶۰ هم‌وطن خود (چه برسد با اهالی دهه ۵۰ و ۴۰ و قبل‌تر). 

بله، این نسل نسبت به اسلاف خود برخوردارتر بوده و توجه و عطوفت بیشتری از پدران و مادران و خویشان خود دیده و «نازپرورده‌تر» و حتی «لوس‌تر» است، اما تنهایی این نسل عمدتا «تک‌فرزندی»، و زیست در آپارتمان‌های ۵۰ و ۶۰ متری، در زمانه محو فضا‌های کوچه و خیابانی از حیات کودکان این نسل و وابستگی و شاید اعتیاد آن به فضای مجازی را هم در نظر بیاوریم که روح آنان را شکننده‌تر و خلقیات آنان را بیشتر مستعد عصیان کرده است. 

مضافا اینکه به‌واسطه انقلاب فناوری ارتباطات و انفجار اطلاعات، در سن پایین با سیل بی‌وقفه‌ای از اطلاعات در حوزه‌های مختلف مواجه شده که بعضا در زمینه‌هایی موجب «بلوغ زودرس» آن شده و ثمره این بلوغ زودرس و آگاهی پیش‌رس، بسیاری از اوقات، سرخوردگی زودهنگام، تلخکامی و در بدرترین حالت احساس پوچی و بطالت پیش‌رس نیز هست. 

این نسل، چون در فضایی، با قید و بند و محدودیت‌های بسیار کمتر نسبت به نسل‌های قبل‌تر خود، چه در خانواده و چه عرصه اجتماعی، رشد کرده، بسیار جسورتر هم هست و بعضا میلی «خطرناک» به تجربه‌های جدید از هر نوع دارد که در ریشه، برای فرار از همان حس سرخوردگی و نیهیلیسم است. آنان نسل شبکه‌های اجتماعی هستند که عرصه و فضای «بازنمایی» و جلوه‌گری و لایک‌دادن و لایک‌گرفتن است، از این رو، در فضا‌های عمومی، تاحدی میل به ژست مانکنی و بازیگری دارد، چون از کودکی در معرض صدا‌های مختلف و روایت‌های مختلف از یک موضوع بوده، به سادگی در هر موضوعی قانع نمی‌شود و باید استدلال و قدرت اقناع‌سازی بالایی برای قانع کردن آن‌ها نسبت به درستی یا نادرستی موضوعات به‌کار گرفت و البته به شدت از «موعظه» گریزان است. 

از قضاء این نسل، برعکس اسلاف خود، در وهله اول، اصلا سیاسی نیست و در عوالم مختص خود به‌سر می‌برد... این‌ها تنها بخشی از خصوصیات و تفاوت‌های نسلی است که امروز برای مطالبه دیده شدن و به بازی گرفته شدن، حضور خیابانی را انتخاب کرده است. 

آنچه که در هفته‌های اخیر، در ایران ما گذشت، بیش از هر عاملی (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و امنیتی که البته همه مولفه‌های دخیل هستند) به یک «زخم فرهنگی» برمی‌گردد که پیدایش آن حاصل عدم «مفاهمه» است. به جرات باید گفت، این مفاهمه کلید استحکام و انسجام کشور و نظام خواهد بود و عدم حصول آن، بسامد و دامنه «بحران‌ها» را بیشتر و بیشتر خواهد کرد. 

برخی دیگر، در تحلیل ناآرامی‌های اخیر می‌گویند: این جوان‌های کف خیابان «می‌خواهند هیجانات‌شان را تخلیه کنند. دو سال کرونا را در خانه بوده‌اند و تکان نخورده‌اند. متاسفانه محرک‌های جنسی هم که فراوان! رفته‌اند توی این اینترنت و دسترسی به این وی. پی. ان‌ها هم که بسیار ساده است. 

حالا کف خیابان چه اتفاقی افتاده؟ مساله تخلیه هیجانات در کنار مساله زن! دقیقا این دو به‌هم رسیدند.» عده‌ای نیز، ریشه این خیزش را در بزرگ‌نمایی و سیاه‌نمایی رسانه‌ها، به‌ویژه رسانه‌های مجازی، جست‌وجو می‌کنند و بر این نکته اصرار می‌ورزند که آن واقعیت که بسترساز این خیزش شده، سراسر امری برساخته، یا به بیان بودریار، حاد-واقعیت است و البته بعضی هم حرمت زبان و بیان دریده و از نوعی اراده معطوف به زن، فحشا و هرزگی، مرد، بی‌ناموسی و شهوترانی در متن و بطن این ناآرامی‌ها خبر می‌دهند. 

سه

آنچه در تمامی این تحلیل-تحریف‌ها مشترک می‌نماید، نوعی هرمنوتیک سوء‌ظن نسبت به خودِ واقعیت است. به بیان دیگر، صدای واقعیت، صدای محذوف و امر رنجور پنهان در درون این تحلیل‌هاست: همان واقعیت که زیر پوست نظم و نظام سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و... مستقر در این چهار دهه، از رهگذر اعمال همین سنخ خشونت‌های تحلیلی، نهان مانده است، همان واقعیت که بسان «امر واقع» لکانی، از نمادینه شدن می‌گریزد، همان واقعیت که هیچ خشونت تحلیلی قادر به سرکوب و مسکوت نگه داشتن آن نیست، همان واقعیت که برای رویت‌پذیر کردن خود نیازمند هیچ واسطه بازنمایی و رخصت هیچ دیگری بزرگ نیست، همان واقعیت که با مختل کردن جریان تحلیلی حکومتی و ایجاد تردید نسبت به بداهت آن، خشونت پنهان آن را افشا می‌کند، همان واقعیت که همچون یک ویروس به جان تحلیل‌های تحریف‌گرا می‌افتد و آنان را به جوش و خروش درمی‌آورد، آن‌چنان که خودشان هستی خودشان را به پرسش بکشند، همان واقعیت از تحلیل می‌خواهد که بیش و پیش از آنکه یک روش بازنمایی باشد، ضجه‌ای باشد برای عدالت و مسوولیت، همان واقعیت که به هیچ تحلیلی از خیزش اخیر اجازه نمی‌دهد آن را به میل جنسی و حال و احوال نسلی و تاثیرات فضای مجازی و بازی‌های ویدیویی و کارتون‌ها و فیلم‌های سینمایی، تقلیل دهد و بالاخره، همان واقعیت که اصحاب قدرت و تحلیلگران ارگانیک را به اخلاق تحلیلی، یعنی گشودگی نسبت به واسازی خود در مواجهه با واقعیت‌ها و دگر‌های تحلیلی و پرهیز از خشونت، فرامی‌خواند. 

آنچه رخداد جاری در جامعه امروز، تحلیل را بدان می‌خواند، پرهیز از فرافکنی و آسمون و ریسمون به‌هم بافتن، از یک‌سو، تفکیک و تمییز لحظه رخداد با فردای آن، از سوی دیگر و دیدن (و اصلی و فرعی کردن) تمامی علل و عوامل بسترساز آن، از جانب سوم، است.

  • نویسنده :
  • منبع :