یادداشت ۱۹ دی شماره ۳۵۷۷ مورخه ۳ آذرماه ۱۴۰۱ با عنوان «تیمملی به انگلیس نباخت!» به قلم سید عبدالجواد موسوی بدین شرح است:
پیشگو نیستم اما همین پریروزها نوشتم دیگر از دست فوتبال هم کاری ساخته نیست.
پیشگو نیستم اما در همین جام جهانی گذشته نوشتم وای بر مردمی که جز فوتبال دلخوشی دیگری نداشته باشند و تنها عامل وحدت قومی و ملی آنها فوتبال باشد. و دیروز این تنها عامل هم فرو ریخت. جلوی چشم همه ما و در عین ناباوری آدمهایی که هم وطن ما هستند و درست مثل خواهران و برادران ما؛ بعد از هر گلی که تیم ملی دریافت میکرد به هوا میپریدند و بی هیچ تعارفی شادیشان را توی صورت ما فریاد میزدند. وقتی دماغ بیرانوند ترکید و خون شتک زد روی پیراهن شماره یک چنان سرخوشانه قهقهه میزدند کانه دشمن دیرین این آب و خاک به زانو درآمده است و انگار نه انگار این بچه خودساخته و بی پشت و پارتی همان کسی است که چهارسال پیش پنالتی یکی از گرانترین فوتبالیستهای جهان را مهار کرد و آن همه شور و هیجان و افتخار را برایمان به ارمغان آورد. این حجم از نفرت و کینه برایم باورکردنی نبود. مگر میشود؟ اما شده بود و انگلیسیها هم خوب توانستند این تیم از پیش باخته را منهدم کنند. بله.
بچهها پیش از بازی مسابقه را باخته بودند. حتی قبل از آن که بینی بیرانوند بترکد و کیروش دودستی بکوبد توی فرقش. ما همان موقعی باختیم که بادمجان دورقاب چین های آقای رئیسی بچههای تیم ملی را بردند خدمت ایشان. که مثلاً چه بشود؟ که پیشاپیش ایشان بشود شریک احتمالی پیروزی بچههای تیم ملی. و نتیجه آن همه زحمت و تلاش به پای ایشان نوشته شود و مثلاً اگر بخت با ما یار بود و تیم ملی انگلیس را در یک اتفاق غیرمترقبه و معجزه آسا-و مگر نه این که خیلی از بحرانهای این مملکت تا به حال با دعا و معجزه ختم به خیر شده اند-بردیم و مردم هم یک دفعه همه چیز را فراموش کردند و حالشان خوش شد از قافله عقب نمانیم. که اگر این گونه شود قطعاً پس از این اتفاق محیرالعقول آقای رئیس جمهور مشاوران فرزانه خود را ارجها خواهد داد و قدرها خواهد نهاد. نشدنی است اما حتماً مثل آن بنده خدایی که با پیالهای ماست در کنار دریا نشسته بود و در فکر آن بود که دوغی عظیم تدارک ببیند با خودشان گفتهاند: اگر بشود چه شود! و حالا شده است منتهی مثل این که سوراخ دعا گم شده است و از قضا سرکنگبین صفرا فزوده است.
آن قدر هم هول بودهاند که حتی یک درصد احتمال ندادهاند شاید نفس حقشان این بار کارگر نشود و از سر اتفاق تیم مورد حمایتشان ببازد! بلافاصله عکسهای آن دیدار عرفانی و روحانی را منتشر کردند تا پیشاپیش مردم بدانند که اگر معجزهای رخ داد و در عرض نود دقیقه حال نود میلیون ایرانی خوش شد از سیاستهای مدبرانه و خلاقانه حضرات بوده و اگر امت همیشه در صحنه میدانستند چه کیمیای گران بهایی در این آب و خاک پنهان بوده همان سال ۹۶ کار را تمام میکردند تا همای اوج سعادت دست کم پنج سال زودتر روی شانههایشان بنشیند.
باری! منتشر شدن عکسها همان و بخت از تیم ملی برگشتن همان. تیمی که توانسته بود نفس پرتغال و اسپانیا را بند بیاورد حالا شده بود ملعبه تیم ملی انگلیس. تیمی که حتی در خواب هم فکر نمیکرد بتواند به تیمی که دست کم به کم گل خوردن مشهور بود شیش تا گل بزند. اگر خودشیرینها آن عکسها را منتشر نمیکردند و بچههای تیم ملی نمیرفتند زیر ضرب جماعتی خشمگین که به دنبال بخت برگشتهای بی پشت و پناه میگردند تا انتقام همه ناکامیها و ناخوشیهایشان را از او بگیرند کار به این جاها نمیرسید. مخلص کلام این که: تیم ملی فوتبال ایران به تیم ملی انگلیس نباخت به رئیس جمهور خودش باخت
پیشگو نیستم اما همین پریروزها نوشتم دیگر از دست فوتبال هم کاری ساخته نیست.
پیشگو نیستم اما در همین جام جهانی گذشته نوشتم وای بر مردمی که جز فوتبال دلخوشی دیگری نداشته باشند و تنها عامل وحدت قومی و ملی آنها فوتبال باشد. و دیروز این تنها عامل هم فرو ریخت. جلوی چشم همه ما و در عین ناباوری آدمهایی که هم وطن ما هستند و درست مثل خواهران و برادران ما؛ بعد از هر گلی که تیم ملی دریافت میکرد به هوا میپریدند و بی هیچ تعارفی شادیشان را توی صورت ما فریاد میزدند. وقتی دماغ بیرانوند ترکید و خون شتک زد روی پیراهن شماره یک چنان سرخوشانه قهقهه میزدند کانه دشمن دیرین این آب و خاک به زانو درآمده است و انگار نه انگار این بچه خودساخته و بی پشت و پارتی همان کسی است که چهارسال پیش پنالتی یکی از گرانترین فوتبالیستهای جهان را مهار کرد و آن همه شور و هیجان و افتخار را برایمان به ارمغان آورد. این حجم از نفرت و کینه برایم باورکردنی نبود. مگر میشود؟ اما شده بود و انگلیسیها هم خوب توانستند این تیم از پیش باخته را منهدم کنند. بله.
بچهها پیش از بازی مسابقه را باخته بودند. حتی قبل از آن که بینی بیرانوند بترکد و کیروش دودستی بکوبد توی فرقش. ما همان موقعی باختیم که بادمجان دورقاب چین های آقای رئیسی بچههای تیم ملی را بردند خدمت ایشان. که مثلاً چه بشود؟ که پیشاپیش ایشان بشود شریک احتمالی پیروزی بچههای تیم ملی. و نتیجه آن همه زحمت و تلاش به پای ایشان نوشته شود و مثلاً اگر بخت با ما یار بود و تیم ملی انگلیس را در یک اتفاق غیرمترقبه و معجزه آسا-و مگر نه این که خیلی از بحرانهای این مملکت تا به حال با دعا و معجزه ختم به خیر شده اند-بردیم و مردم هم یک دفعه همه چیز را فراموش کردند و حالشان خوش شد از قافله عقب نمانیم. که اگر این گونه شود قطعاً پس از این اتفاق محیرالعقول آقای رئیس جمهور مشاوران فرزانه خود را ارجها خواهد داد و قدرها خواهد نهاد. نشدنی است اما حتماً مثل آن بنده خدایی که با پیالهای ماست در کنار دریا نشسته بود و در فکر آن بود که دوغی عظیم تدارک ببیند با خودشان گفتهاند: اگر بشود چه شود! و حالا شده است منتهی مثل این که سوراخ دعا گم شده است و از قضا سرکنگبین صفرا فزوده است.
آن قدر هم هول بودهاند که حتی یک درصد احتمال ندادهاند شاید نفس حقشان این بار کارگر نشود و از سر اتفاق تیم مورد حمایتشان ببازد! بلافاصله عکسهای آن دیدار عرفانی و روحانی را منتشر کردند تا پیشاپیش مردم بدانند که اگر معجزهای رخ داد و در عرض نود دقیقه حال نود میلیون ایرانی خوش شد از سیاستهای مدبرانه و خلاقانه حضرات بوده و اگر امت همیشه در صحنه میدانستند چه کیمیای گران بهایی در این آب و خاک پنهان بوده همان سال ۹۶ کار را تمام میکردند تا همای اوج سعادت دست کم پنج سال زودتر روی شانههایشان بنشیند.
باری! منتشر شدن عکسها همان و بخت از تیم ملی برگشتن همان. تیمی که توانسته بود نفس پرتغال و اسپانیا را بند بیاورد حالا شده بود ملعبه تیم ملی انگلیس. تیمی که حتی در خواب هم فکر نمیکرد بتواند به تیمی که دست کم به کم گل خوردن مشهور بود شیش تا گل بزند. اگر خودشیرینها آن عکسها را منتشر نمیکردند و بچههای تیم ملی نمیرفتند زیر ضرب جماعتی خشمگین که به دنبال بخت برگشتهای بی پشت و پناه میگردند تا انتقام همه ناکامیها و ناخوشیهایشان را از او بگیرند کار به این جاها نمیرسید. مخلص کلام این که: تیم ملی فوتبال ایران به تیم ملی انگلیس نباخت به رئیس جمهور خودش باخت
- نویسنده :
- منبع :
https://19dey.com/news/50688