برادرم، مردِ آگاهی و ایمان، اخلاص و تقوی، آزادی و ادب، دانش و دین!
این تعابیر صمیمی و گویایِ مرحوم دکتر علی شریعتی، در طلیعه وصیت نامه به وصی خود، یعنی علّامه، استاد، فقیه، مجتهد، متفکر، فیلسوفِ عدالت، مرزبان توحید، حکیم وارسته، احیاگر مکتب خراسان، نماینده تفکر تفکیک و نویسندهٔ شهیرِ ایرانی، مرحوم محمد رضای حکیمی است.
این عناوین هرچند با بزرگی و عظمت واژگانی شان، یارای تصویرگری ظرف وجود ۸۶ سال زیست حکیمانه و اندیشمندانه ی محمدرضا حکیمی را نداشته و ندارند، اما به خوبی گواه زیست علوی مسلک و شجاعت شیعی او در طی سال های عمر پربرکت او هستند.
محمد رضا در زیر باران های خراسانی و ترنّم فروردینی سال ۱۳۱۴ در مشهد شکفت، اما اندیشه پویا و روینده او تا پایانی ترین روزهای گرم و مردادی سال نخست قرن چهاردهم خورشیدی، در حرکت و پویش بود.
اندیشه ای که ضرب آهنگ نیم قرن مکتوبات روشنگر غیرکاسبکارانه و خطابات صریح شجاعانه اش، تنها یک جمله بود و بس و آن هم عدالت.
محقق و طالب دانشی که بیست سال تحصیل علوم حوزوی اش، در کوچه ها و پستوهای نمورِ مقدمات، سطح، خارج، فلسفه، ادبیات، عرب، نجوم و تقویم گرفتار نماند، و با دو بال آزاد اندیشی و حریّت و شجاعت فکری، بر آسمان تفکر شیعی و آرمان علوی پرگشود.
هر چند محمد تقی ادیب نیشابوری، شیخ مجتبی قزوینی خراسانی، سید محمدهادی میلانی، احمد مدرس یزدی، اسماعیل نجومیان، حاج سید ابوالحسن حافظیان و حاجیخان مخیری از مهمترین اساتید حوزوی او بوده و اجازه اجتهاد را نیز، از آقا بزرگ تهرانی در سال ۱۳۴۸ شمسی دریافت کرد، اما آنچه از تالیفات و آثار او بر جای ماند، پرورش شاگردان و متفکران و مشتاقانی است، که از دانشگاه تا حوزه و از هر صنف و حزب و فرقه و مسلکی، بیرق نواندیشی و آزاداندیشی دینی و عدالت خواهی او را به دست گرفتند.
مجتهدی نه محصور در حصار ردای تصلب و جمود، بلکه رهیده از تمامی قیود و تکلف، و زبان گشوده بر طریقت احرار، که گستره ای متنوع از بهشتی و مطهری تا بازرگان و علی شریعتی را نیز، مسحور کیمیای حکمت خود می ساخت.
حکمتی سازنده و راهگشا که در بیش از پنجاه اثر مکتوب ارزشمند خود، در سطر سطر و کلمه به کلمه آنها، فقط به فقط مدافع پابرهنگان و ضعیفان و محرومان جامعه و کوبنده اسلام سرمایه داری و ویرانگر مسلک ریاکارانه به ظاهر متدین خفته در بستر رفاه زدگی و مخالف سرسخت نهان شدگان در دیبای کاخ نشینی بود.
اندیشهای که بنیان آن در نامه ای سرگشاده، پس از اهدای کتاب الحیات به فیدل کاسترو رهبر کوبا چنین تبیین شد: «اگر بخواهیم همه تعالیم قرآن و اسلام را در دو کلمه، خلاصه کنیم، چنین میشود: توحید و عدل»
استاد حکیمی طی نیم قرن گذشته، با سر دادن و یادآوری عدالت بعنوان ثمره خون شهدا و اصلی ترین هدف انقلاب اسلامی، نسبت به تظاهر و ریاکاری ها و تشریفات حکومتی و پنهان شدن طاغوتی مسلکان چند رنگ، در پشت نام شهیدان، به شدت اعتراض و انتقاد و پیام فروخفته خود را، در سکوتی معنادار، فریاد کرده است.
متفکر صادق و منتقد ظلم ستیزی، که هیچ صندلی و تریبون و جایگاه و سکه و تقدیرنامه و مدال و نشانی، در سمینارها و میزهای شام و ناهار و جشنواره ها و جفنگ نامه های نفتی، برایش تدارک دیده نشد.
فریادگر بیدارگری که ترجیع بند حیات طیبه اش، فقط یک کلمه بود؛ و آن یک کلمه عدالت!
آزاد اندیشی که با خشت خشت وجودش باور داشت، که با مشاطه گری تبلیغات و رنگ آمیزی مطبوعات، و خروار خروار عنوان خوش رنگ و لعاب دینی و آسمانی هم نمی توان، یک مجموعه عاری از عدالت را به دین و انبیاء و خدا منتسب ساخت.
اکنون قلب پر تلاطم حکیم محمد رضا حکیمی، به دلیل عوارض ناشی از کرونا و کهولت سن بر اثر ایست قلبی، در شامگاه سی و یکم مرداد ۱۴۰۰، از حرکت باز ایستاده، اما بدون شک در میان این همه غوغاهای زمانه، نبض تک بیتهای عدالت خواهانه او، با تپشهایی سریعتر و بیشتر، خون حیات و عدالت را در رگ های گرفته اجتماع رخوت زده می دواند، آن سان که کلمه کلمه اندیشه های توفانی و سترگش، در فرداها فریاد و آذرخشی خواهد شد؛ بر خرمن زر و زور و تزویر دنیاطلبان.
هرچند بسیاری از جوانان مدعی این روزها و داعیه داران جریان ها، به جای فهرست کردن اندیشمندانی چونان حکیمی، در چشم برهم زدنی، یک فهرست چندگانه از صاحبان صوت و آهنگ و مشاهیر بسیار بسیار باسواد و دانای کل، با اشعار و ملودی هایشان را ردیف می کنند؛ اما بعید باشد حتی، بیش از یک درصد این نسل؛ جرعه ای از ساغر اندیشه این بزرگ مرد عرصه ادب و حکمت و عدالت و اندیشمند کم نظیر نیم قرن اخیر را، نوشیده و چشیده و شناخته و فهم کرده باشند.
حکیمی، استاد حکمت پیشه ای بود که ۸ دهه زیستِ اندیشمندانه و حیات محققانه اش، در محاق و غربت و کم لطفی عجیب رسانه ها، گذشت، اما علیرغم بدخواهان، پس از رفتنش، خوش خواهد درخشید، تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.
این بی توجهی و بی محلی و کاهلی رسانه ها در معرفی استاد حکیمی چه بسا، از آن روی باشد که اندیشمندان دینی، در قالب و قاب رسانه های نوین نمیگنجند.
گنجایش و ظرفیتی که در آذرماه سال ۱۳۵۵، دکتر علی شریعتی، در وصیت نامه خویش این حکیم را اینچنین توصیف کرد:
《قدرت قلم، روشنی اندیشه، رِقَّت روح، اخلاص نیّت، آشنایی با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندیهای جهان، و داشتن فرهنگ انسانی اسلام شیعی، و زیستن با آن”روح” که ویژهٔ ”حوزه” بود... همگی در شما جمع است.》
محمد رضا این حکیم صادق و عدالت جو، با دلی آرام بر کرانه آسمانیان پرگشوده است، و شاید روح بلندش، همچنان نجوا می کند، بند بند گفتارنوشته های خود را در"فریاد روزها":
می خواهم گردباد باشم، آوارۀ داغ کویرها، و دیوانۀ مسخرگی حدها و مرزها.
می خواهم تکدرخت باشم، در دامن دره ای ایستاده، و بر رهگذر آبهای
طبیعت، چشم دوخته، و هوسهای زود گذر را به مسخره گرفته.
می خواهم توفان باشم، تنها خروشی که می تواند در برابر سکوت دریاها.
می خواهم غزل باشم، سخن اشکها.
می خواهم حماسه باشم، معبد دلاوری های پروانشناخته.
می خواهم سوز و آه باشم، می خواهم نغمه باشم، خروش باشم، شبگیر!
✒️حسن طاهری
بامداد یکم شهریور ۱۴۰۰ خورشیدی
این تعابیر صمیمی و گویایِ مرحوم دکتر علی شریعتی، در طلیعه وصیت نامه به وصی خود، یعنی علّامه، استاد، فقیه، مجتهد، متفکر، فیلسوفِ عدالت، مرزبان توحید، حکیم وارسته، احیاگر مکتب خراسان، نماینده تفکر تفکیک و نویسندهٔ شهیرِ ایرانی، مرحوم محمد رضای حکیمی است.
این عناوین هرچند با بزرگی و عظمت واژگانی شان، یارای تصویرگری ظرف وجود ۸۶ سال زیست حکیمانه و اندیشمندانه ی محمدرضا حکیمی را نداشته و ندارند، اما به خوبی گواه زیست علوی مسلک و شجاعت شیعی او در طی سال های عمر پربرکت او هستند.
محمد رضا در زیر باران های خراسانی و ترنّم فروردینی سال ۱۳۱۴ در مشهد شکفت، اما اندیشه پویا و روینده او تا پایانی ترین روزهای گرم و مردادی سال نخست قرن چهاردهم خورشیدی، در حرکت و پویش بود.
اندیشه ای که ضرب آهنگ نیم قرن مکتوبات روشنگر غیرکاسبکارانه و خطابات صریح شجاعانه اش، تنها یک جمله بود و بس و آن هم عدالت.
محقق و طالب دانشی که بیست سال تحصیل علوم حوزوی اش، در کوچه ها و پستوهای نمورِ مقدمات، سطح، خارج، فلسفه، ادبیات، عرب، نجوم و تقویم گرفتار نماند، و با دو بال آزاد اندیشی و حریّت و شجاعت فکری، بر آسمان تفکر شیعی و آرمان علوی پرگشود.
هر چند محمد تقی ادیب نیشابوری، شیخ مجتبی قزوینی خراسانی، سید محمدهادی میلانی، احمد مدرس یزدی، اسماعیل نجومیان، حاج سید ابوالحسن حافظیان و حاجیخان مخیری از مهمترین اساتید حوزوی او بوده و اجازه اجتهاد را نیز، از آقا بزرگ تهرانی در سال ۱۳۴۸ شمسی دریافت کرد، اما آنچه از تالیفات و آثار او بر جای ماند، پرورش شاگردان و متفکران و مشتاقانی است، که از دانشگاه تا حوزه و از هر صنف و حزب و فرقه و مسلکی، بیرق نواندیشی و آزاداندیشی دینی و عدالت خواهی او را به دست گرفتند.
مجتهدی نه محصور در حصار ردای تصلب و جمود، بلکه رهیده از تمامی قیود و تکلف، و زبان گشوده بر طریقت احرار، که گستره ای متنوع از بهشتی و مطهری تا بازرگان و علی شریعتی را نیز، مسحور کیمیای حکمت خود می ساخت.
حکمتی سازنده و راهگشا که در بیش از پنجاه اثر مکتوب ارزشمند خود، در سطر سطر و کلمه به کلمه آنها، فقط به فقط مدافع پابرهنگان و ضعیفان و محرومان جامعه و کوبنده اسلام سرمایه داری و ویرانگر مسلک ریاکارانه به ظاهر متدین خفته در بستر رفاه زدگی و مخالف سرسخت نهان شدگان در دیبای کاخ نشینی بود.
اندیشهای که بنیان آن در نامه ای سرگشاده، پس از اهدای کتاب الحیات به فیدل کاسترو رهبر کوبا چنین تبیین شد: «اگر بخواهیم همه تعالیم قرآن و اسلام را در دو کلمه، خلاصه کنیم، چنین میشود: توحید و عدل»
استاد حکیمی طی نیم قرن گذشته، با سر دادن و یادآوری عدالت بعنوان ثمره خون شهدا و اصلی ترین هدف انقلاب اسلامی، نسبت به تظاهر و ریاکاری ها و تشریفات حکومتی و پنهان شدن طاغوتی مسلکان چند رنگ، در پشت نام شهیدان، به شدت اعتراض و انتقاد و پیام فروخفته خود را، در سکوتی معنادار، فریاد کرده است.
متفکر صادق و منتقد ظلم ستیزی، که هیچ صندلی و تریبون و جایگاه و سکه و تقدیرنامه و مدال و نشانی، در سمینارها و میزهای شام و ناهار و جشنواره ها و جفنگ نامه های نفتی، برایش تدارک دیده نشد.
فریادگر بیدارگری که ترجیع بند حیات طیبه اش، فقط یک کلمه بود؛ و آن یک کلمه عدالت!
آزاد اندیشی که با خشت خشت وجودش باور داشت، که با مشاطه گری تبلیغات و رنگ آمیزی مطبوعات، و خروار خروار عنوان خوش رنگ و لعاب دینی و آسمانی هم نمی توان، یک مجموعه عاری از عدالت را به دین و انبیاء و خدا منتسب ساخت.
اکنون قلب پر تلاطم حکیم محمد رضا حکیمی، به دلیل عوارض ناشی از کرونا و کهولت سن بر اثر ایست قلبی، در شامگاه سی و یکم مرداد ۱۴۰۰، از حرکت باز ایستاده، اما بدون شک در میان این همه غوغاهای زمانه، نبض تک بیتهای عدالت خواهانه او، با تپشهایی سریعتر و بیشتر، خون حیات و عدالت را در رگ های گرفته اجتماع رخوت زده می دواند، آن سان که کلمه کلمه اندیشه های توفانی و سترگش، در فرداها فریاد و آذرخشی خواهد شد؛ بر خرمن زر و زور و تزویر دنیاطلبان.
هرچند بسیاری از جوانان مدعی این روزها و داعیه داران جریان ها، به جای فهرست کردن اندیشمندانی چونان حکیمی، در چشم برهم زدنی، یک فهرست چندگانه از صاحبان صوت و آهنگ و مشاهیر بسیار بسیار باسواد و دانای کل، با اشعار و ملودی هایشان را ردیف می کنند؛ اما بعید باشد حتی، بیش از یک درصد این نسل؛ جرعه ای از ساغر اندیشه این بزرگ مرد عرصه ادب و حکمت و عدالت و اندیشمند کم نظیر نیم قرن اخیر را، نوشیده و چشیده و شناخته و فهم کرده باشند.
حکیمی، استاد حکمت پیشه ای بود که ۸ دهه زیستِ اندیشمندانه و حیات محققانه اش، در محاق و غربت و کم لطفی عجیب رسانه ها، گذشت، اما علیرغم بدخواهان، پس از رفتنش، خوش خواهد درخشید، تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.
این بی توجهی و بی محلی و کاهلی رسانه ها در معرفی استاد حکیمی چه بسا، از آن روی باشد که اندیشمندان دینی، در قالب و قاب رسانه های نوین نمیگنجند.
گنجایش و ظرفیتی که در آذرماه سال ۱۳۵۵، دکتر علی شریعتی، در وصیت نامه خویش این حکیم را اینچنین توصیف کرد:
《قدرت قلم، روشنی اندیشه، رِقَّت روح، اخلاص نیّت، آشنایی با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندیهای جهان، و داشتن فرهنگ انسانی اسلام شیعی، و زیستن با آن”روح” که ویژهٔ ”حوزه” بود... همگی در شما جمع است.》
محمد رضا این حکیم صادق و عدالت جو، با دلی آرام بر کرانه آسمانیان پرگشوده است، و شاید روح بلندش، همچنان نجوا می کند، بند بند گفتارنوشته های خود را در"فریاد روزها":
می خواهم گردباد باشم، آوارۀ داغ کویرها، و دیوانۀ مسخرگی حدها و مرزها.
می خواهم تکدرخت باشم، در دامن دره ای ایستاده، و بر رهگذر آبهای
طبیعت، چشم دوخته، و هوسهای زود گذر را به مسخره گرفته.
می خواهم توفان باشم، تنها خروشی که می تواند در برابر سکوت دریاها.
می خواهم غزل باشم، سخن اشکها.
می خواهم حماسه باشم، معبد دلاوری های پروانشناخته.
می خواهم سوز و آه باشم، می خواهم نغمه باشم، خروش باشم، شبگیر!
✒️حسن طاهری
بامداد یکم شهریور ۱۴۰۰ خورشیدی
- نویسنده : حسن طاهری
- منبع :
https://19dey.com/news/24867