19 دی: زیدآبادی گفت: اگر یک فرد فاشیست پیدا شود و توده مردم نیز از او حمایت کنند، وضعیت بدتر خواهد شد و توتالیتاریسم در کشور ظاهر میشود؛ تنها راه نجات این است که حکومت نشانههای تغییر را بروز دهد و مردم نیز این تغییر را بپذیرند و از آن حمایت کنند. تنها همین دو راه برای ما مانده است.
احمد زیدآبادی، روزنامه نگار و تحلیلگر مسائل سیاسی، در نشست «تحلیل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ناآرامیهای اخیر ایران»، گفت: «آنچه ما در خیابان یا دانشگاهها میشنویم، مطالبات فرهنگی است. بههرحال، نسل جدیدی وارد جامعه شده است؛ نسل زنان هم همواره دچار مشکلات فرهنگی بوده اند و احساس تحمیل در مواجهه با آنچه جریان دارد، میکنند. هر فرد با تصوراتی وارد دانشگاه میشود؛ درست است که به هر حال دانشگاه در سالهای قبل هم با تصورات دانشجویان سازگار نبوده، اما جوان امروز به دلیل پیوند با دنیا و جامعه آنلاین، با آزادیهای متفاوت و سبک زندگی متفاوت تری مواجه است.»
او افزود: «سبک زندگی جوانان ایرانی، در جامعه خصوصی و عمومی بازتر شده و جوانان هم همین تفاوت را تجربه کردند. بههرحال اکنون فضای تعامل میان دختران و پسران به وجود آمده، ولی وقتی این نسل به دانشگاه میروند، احساس میکنند وارد پادگان شده اند.»
او ادامه داد: «همه اینها تناقضاتی است که نسل جوان با آن مواجه میشود و نسل جوان، اساسا این تحمیلات را برنمی تابد. در نسل ما پدرسالاری رایج بود، اما دوران کنونی، دوره کودکسالاری است. طبیعی است که نسبت به این وضعیت، دانشجویان و نسل جوان اعتراضاتی دارند و این اعتراضات هم فرهنگی است. اما این اعتراضات لایههای زیادی دارد و بسیاری از این جوانان هم آن را حس کرده اند. اگر هماکنون به قیمت بنزین دست بزنیم و آن را تغییر دهیم هم طغیانها را میبینیم. حالا هم مساله با مهسا شروع شد و مساله مهسا امینی در صف اعتراضات، جلوتر است. در شرایط عادی مطالبات اقتصادی نیز مطرح میشود.»
او یادآوری کرد: «من با توجه به تعاملاتی که داشتهام، در برههای خودم را از کینه ها، فشارها و خشمها خالی کردم و به جامعه نگاه کردم. جامعه ما مشکلات زیادی دارد و این مشکلات فراتر از یک دولت است، چون فراتر از دولت هاست، کار پیچیدهتر شده است. ما به عنوان یک ایرانی دنیای متعارضی باهم داریم. وقتی میخواهیم سیاست اقتصادی را پیش ببریم، باید مفهومی از عدالت و اجماعی بر عدالت داشته باشیم و این عدالت باید تعریف شود.»
به گفته زیدآبادی، سرکوب قیمتها باعث مشکل شده است، اما چه کسی جرات دارد تبعات اجتماعی آزادسازی قیمتها و لغو قیمتگذاری دستوری را بپذیرد؟ در بحث گفتگو بین ما، اساسا «ما» یی وجود ندارد، چون ما به عنوان مردم، صاحب تشکیلات و سازمان دهی نیستیم. نمیتوانیم طرف گفتگو با حکومت شویم. این بحث باید بین طرفینی باشد. خاصیت بحث این است که تعارضاتی صورت بگیرد تا بر یکسری مفاهیم روشن به یک اجماع روشن برسیم.
زیدآبادی با بیان اینکه مدام به دولت میگوییم دست به اقداماتی بزند، گفت: «اما در نظر نمیگیریم اگر دولت بخواهد برخی از این اقدامات را انجام دهد، احتمالاسقوط میکند. هیچکس نیست که دولت را راهنمایی کند که در چه شرایطی میتواند اصلاحات را انجام دهد و از سوی دیگر کسی نیست که این اطمینان را دهد که در صورتی که اصلاحات انجام شود، مردم نیز از دولت حمایت میکنند. بحث بر سر برونرفت است که نمیتواند دستوری نیز باشد، بلکه باید مکانیزمهایی برای تغییر وجود داشته باشد که ظرافتهای خاص خود را دارند و این اقدام تنها به صورت فضای بینالاذهانی امکان پذیر است.»
او افزود: «ابتدا باید درباره گرههای بینالاذهانی حرف بزنیم؛ آنچه به عنوان نیروی چهارم از آن اسم برده ام، به این دلیل است که در وهله اول، براندازی بسیار پرهزینه است و شاید مجبور شویم دولت بهمراتب بدتری را تحمل کنیم. در وهله دوم، اصولگرایی راهکاری ندارد و در نهایت، اصلاحطلبی هم دیگر اعتباری بین مردم ندارد. حالا میگوییم افرادی که نیروی چهارم هستند و قائل به ایجاد تفاوت و اصلاح هستند، گروهی تشکیل دهند، هیچ تشکلی ندارند. من اعتقاد دارم جوامع گاهی دچار مشکلاتی میشوند و مجبورند برای رفع مشکلات، تحولاتی انجام دهند؛ اینجاست که بحث نیروی چهارم مطرح میشود.»
او همچنین در انتقاد به نهادهای موازی نظارتگر مانند نظارت استصوابی یادآوری کرد: «اگر حزبی هم شکل بگیرد، نهادهای موازی و نظارت نباید آن احزاب را نهی کنند؛ در غیر این صورت، با چنین سیاستهایی نمیتوان بقا یافت. من معتقدم اگر بقا به خطر بیفتد، همه سیستمها بنا بر غریزه بقای خود، تغییر میکنند.»
زیدآبادی گفت: باید از طرح مسائل و مشکلات گذر کرد و پرسید راه عبور و نقطه تحول از کجا آغاز میشود و تحلیلگران چه راهکاری برای عبور دارند؟ ما به نقطهای رسیده ایم که دیگر از بیان مشکلات اشباع شدهایم. این جامعه به نقطهای رسیده که عوامل داخلی درون آن بر هم اثر میگذارند و سیستم هم صاحب همه امکانات نیست. ما میبینیم که سیستم دنبال راهحل است، اما مشکلاتی دارد که باید آنها را هم دید. سیستم اگر تصمیم بگیرد به معترضان توجه کند، پایگاه اجتماعی خود را از دست میدهد؛ آیا ما حاضریم در صورتی که سیستم اصلاح شود، این اصلاحات را بپذیریم و حامی شویم؟
ما پیشاپیش میگوییم سیستم باید از حامیان خود گذر کند و ما هم از او حمایت کنیم، اما چنین نمیکنیم. اگر سیستم، تحت فشارهای داخلی و خارجی، تصمیم بگیرد اقدامی کند، چگونه بدون سیگنال به سمت مردم بیاید؟ همه اینها نیاز به گفتمان سازی دارد. اگر به سمت فروپاشی نرویم، کل بوروکراسی کشور میتواند تغییر کند. پشت همه این ذهنیتها هم همان دعواها بر سر قدرت است. کشور باید با هزینه کم دچار تحول شود و ما به این قسمت توجه نمیکنیم. ما در موقعیتی قرار گرفتهایم که باید مشکلات را هم در نظر بگیریم و راهی برای سیستم باز کنیم که با اعتراضات برخورد نکند. اکنون زمان این حرف هاست که ببینیم اگر امکانی وجود دارد که از این وضعیت خارج شویم، چه کاری انجام دهیم.»
زیدآبادی درباره روندهای آتی، دو سناریو را پیشبینی کرد: «ما باید در زمانی که عقلانیت اعتباری داشته، اقداماتی میکردیم که در دوران پست مدرن به مشکلاتی شبیه به این نخوریم. در این برهه زمانی یک شانس وجود دارد و یک تهدید بسیار بزرگ که وحشتناک است و راه آن این است که یک بازی شکل بگیرد. روشنفکران نیز باید کمی انعطاف نشان دهند. پرهیز از خشونت اساسا به نفع ماست نه به نفع طرفی که ابزار خشونت را در دست دارد. اگر غریزههای بقای حکومت باعث ظهور یک تحول شود و معترضان هم کمی انعطاف نشان دهند، همهچیز بهتر میشود. اکنون بسیاری از کسانی که پیش از این حامی حکومت بودند، تبدیل به مبارز شدند و مبارزان قبلی خشنتر شده اند که به نفع آنان نیست.»
او افزود: «من واقعا ترجیح میدهم به سمت رویارویی و براندازی نرویم؛ زیرا هیچ شانسی برای پیروزی در کوتاهمدت نداریم و اگر وضعیت به گونهای پیش رفت که بیثباتی بسیار زیاد شود، این بی ثباتی تبدیل به فروپاشی خواهد شد و دزدیها افزایش مییابد. زیرا اگر یک فرد فاشیست پیدا شود و توده مردم نیز از او حمایت کنند، وضعیت بدتر خواهد شد و توتالیتاریسم در کشور ظاهر میشود؛ همانگونه که هیتلر در آلمان چنین کرد و آلمان توسعهای کوتاه مدت نیز پیدا کرد. تنها راه نجات این است که حکومت نشانههای تغییر را بروز دهد و مردم نیز این تغییر را بپذیرند و از آن حمایت کنند. تنها همین دو راه برای ما مانده است.»
او افزود: «سبک زندگی جوانان ایرانی، در جامعه خصوصی و عمومی بازتر شده و جوانان هم همین تفاوت را تجربه کردند. بههرحال اکنون فضای تعامل میان دختران و پسران به وجود آمده، ولی وقتی این نسل به دانشگاه میروند، احساس میکنند وارد پادگان شده اند.»
او ادامه داد: «همه اینها تناقضاتی است که نسل جوان با آن مواجه میشود و نسل جوان، اساسا این تحمیلات را برنمی تابد. در نسل ما پدرسالاری رایج بود، اما دوران کنونی، دوره کودکسالاری است. طبیعی است که نسبت به این وضعیت، دانشجویان و نسل جوان اعتراضاتی دارند و این اعتراضات هم فرهنگی است. اما این اعتراضات لایههای زیادی دارد و بسیاری از این جوانان هم آن را حس کرده اند. اگر هماکنون به قیمت بنزین دست بزنیم و آن را تغییر دهیم هم طغیانها را میبینیم. حالا هم مساله با مهسا شروع شد و مساله مهسا امینی در صف اعتراضات، جلوتر است. در شرایط عادی مطالبات اقتصادی نیز مطرح میشود.»
او یادآوری کرد: «من با توجه به تعاملاتی که داشتهام، در برههای خودم را از کینه ها، فشارها و خشمها خالی کردم و به جامعه نگاه کردم. جامعه ما مشکلات زیادی دارد و این مشکلات فراتر از یک دولت است، چون فراتر از دولت هاست، کار پیچیدهتر شده است. ما به عنوان یک ایرانی دنیای متعارضی باهم داریم. وقتی میخواهیم سیاست اقتصادی را پیش ببریم، باید مفهومی از عدالت و اجماعی بر عدالت داشته باشیم و این عدالت باید تعریف شود.»
به گفته زیدآبادی، سرکوب قیمتها باعث مشکل شده است، اما چه کسی جرات دارد تبعات اجتماعی آزادسازی قیمتها و لغو قیمتگذاری دستوری را بپذیرد؟ در بحث گفتگو بین ما، اساسا «ما» یی وجود ندارد، چون ما به عنوان مردم، صاحب تشکیلات و سازمان دهی نیستیم. نمیتوانیم طرف گفتگو با حکومت شویم. این بحث باید بین طرفینی باشد. خاصیت بحث این است که تعارضاتی صورت بگیرد تا بر یکسری مفاهیم روشن به یک اجماع روشن برسیم.
زیدآبادی با بیان اینکه مدام به دولت میگوییم دست به اقداماتی بزند، گفت: «اما در نظر نمیگیریم اگر دولت بخواهد برخی از این اقدامات را انجام دهد، احتمالاسقوط میکند. هیچکس نیست که دولت را راهنمایی کند که در چه شرایطی میتواند اصلاحات را انجام دهد و از سوی دیگر کسی نیست که این اطمینان را دهد که در صورتی که اصلاحات انجام شود، مردم نیز از دولت حمایت میکنند. بحث بر سر برونرفت است که نمیتواند دستوری نیز باشد، بلکه باید مکانیزمهایی برای تغییر وجود داشته باشد که ظرافتهای خاص خود را دارند و این اقدام تنها به صورت فضای بینالاذهانی امکان پذیر است.»
او افزود: «ابتدا باید درباره گرههای بینالاذهانی حرف بزنیم؛ آنچه به عنوان نیروی چهارم از آن اسم برده ام، به این دلیل است که در وهله اول، براندازی بسیار پرهزینه است و شاید مجبور شویم دولت بهمراتب بدتری را تحمل کنیم. در وهله دوم، اصولگرایی راهکاری ندارد و در نهایت، اصلاحطلبی هم دیگر اعتباری بین مردم ندارد. حالا میگوییم افرادی که نیروی چهارم هستند و قائل به ایجاد تفاوت و اصلاح هستند، گروهی تشکیل دهند، هیچ تشکلی ندارند. من اعتقاد دارم جوامع گاهی دچار مشکلاتی میشوند و مجبورند برای رفع مشکلات، تحولاتی انجام دهند؛ اینجاست که بحث نیروی چهارم مطرح میشود.»
او همچنین در انتقاد به نهادهای موازی نظارتگر مانند نظارت استصوابی یادآوری کرد: «اگر حزبی هم شکل بگیرد، نهادهای موازی و نظارت نباید آن احزاب را نهی کنند؛ در غیر این صورت، با چنین سیاستهایی نمیتوان بقا یافت. من معتقدم اگر بقا به خطر بیفتد، همه سیستمها بنا بر غریزه بقای خود، تغییر میکنند.»
زیدآبادی گفت: باید از طرح مسائل و مشکلات گذر کرد و پرسید راه عبور و نقطه تحول از کجا آغاز میشود و تحلیلگران چه راهکاری برای عبور دارند؟ ما به نقطهای رسیده ایم که دیگر از بیان مشکلات اشباع شدهایم. این جامعه به نقطهای رسیده که عوامل داخلی درون آن بر هم اثر میگذارند و سیستم هم صاحب همه امکانات نیست. ما میبینیم که سیستم دنبال راهحل است، اما مشکلاتی دارد که باید آنها را هم دید. سیستم اگر تصمیم بگیرد به معترضان توجه کند، پایگاه اجتماعی خود را از دست میدهد؛ آیا ما حاضریم در صورتی که سیستم اصلاح شود، این اصلاحات را بپذیریم و حامی شویم؟
ما پیشاپیش میگوییم سیستم باید از حامیان خود گذر کند و ما هم از او حمایت کنیم، اما چنین نمیکنیم. اگر سیستم، تحت فشارهای داخلی و خارجی، تصمیم بگیرد اقدامی کند، چگونه بدون سیگنال به سمت مردم بیاید؟ همه اینها نیاز به گفتمان سازی دارد. اگر به سمت فروپاشی نرویم، کل بوروکراسی کشور میتواند تغییر کند. پشت همه این ذهنیتها هم همان دعواها بر سر قدرت است. کشور باید با هزینه کم دچار تحول شود و ما به این قسمت توجه نمیکنیم. ما در موقعیتی قرار گرفتهایم که باید مشکلات را هم در نظر بگیریم و راهی برای سیستم باز کنیم که با اعتراضات برخورد نکند. اکنون زمان این حرف هاست که ببینیم اگر امکانی وجود دارد که از این وضعیت خارج شویم، چه کاری انجام دهیم.»
زیدآبادی درباره روندهای آتی، دو سناریو را پیشبینی کرد: «ما باید در زمانی که عقلانیت اعتباری داشته، اقداماتی میکردیم که در دوران پست مدرن به مشکلاتی شبیه به این نخوریم. در این برهه زمانی یک شانس وجود دارد و یک تهدید بسیار بزرگ که وحشتناک است و راه آن این است که یک بازی شکل بگیرد. روشنفکران نیز باید کمی انعطاف نشان دهند. پرهیز از خشونت اساسا به نفع ماست نه به نفع طرفی که ابزار خشونت را در دست دارد. اگر غریزههای بقای حکومت باعث ظهور یک تحول شود و معترضان هم کمی انعطاف نشان دهند، همهچیز بهتر میشود. اکنون بسیاری از کسانی که پیش از این حامی حکومت بودند، تبدیل به مبارز شدند و مبارزان قبلی خشنتر شده اند که به نفع آنان نیست.»
او افزود: «من واقعا ترجیح میدهم به سمت رویارویی و براندازی نرویم؛ زیرا هیچ شانسی برای پیروزی در کوتاهمدت نداریم و اگر وضعیت به گونهای پیش رفت که بیثباتی بسیار زیاد شود، این بی ثباتی تبدیل به فروپاشی خواهد شد و دزدیها افزایش مییابد. زیرا اگر یک فرد فاشیست پیدا شود و توده مردم نیز از او حمایت کنند، وضعیت بدتر خواهد شد و توتالیتاریسم در کشور ظاهر میشود؛ همانگونه که هیتلر در آلمان چنین کرد و آلمان توسعهای کوتاه مدت نیز پیدا کرد. تنها راه نجات این است که حکومت نشانههای تغییر را بروز دهد و مردم نیز این تغییر را بپذیرند و از آن حمایت کنند. تنها همین دو راه برای ما مانده است.»
- نویسنده :
- منبع :
https://19dey.com/news/49642