۱۹ دی آنلاین: غلامرضا تختی، نامی که در سپهر تاریخ و فرهنگ ایران، همچون ستارهای پرنور میدرخشد؛ نامی که در نگاه مرزبانان تاریخ، ورزشینویسان، داستانپردازان، فیلمنامهنویسان، ترانهسرایان و شاعران به سان آینهای زلال از انسانیت و جوانمردی جلوهگر است.
طه حسین فراهانی؛ جهان پهلوان تختی نه تنها در عرصه ورزش، بلکه در وادی فرهنگ و اجتماع نیز، حضوری پرمعنا داشته است. از روایتهای تاریخی و فیلمهای پرغرور تا ترانههای دلنشین و اشعار ماندگار، تختی همواره به عنوان نمادی از گذشت، فداکاری و معنابخشی به زندگی مورد ستایش بوده است.
تختی با مجموعهای از رفتارهای اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی، نه تنها به زیبایی زندگی افزود، بلکه مفهومی عمیق از انسانیت را به نمایش گذاشت. دستگیری از نیازمندان، حمایت از مظلومان و خلق الگویی از اخلاق و جوانمردی، او را به چهرهای جاودان بدل کرد؛ الگویی که همچنان در ذهنها و قلبها زنده است.
غلامرضا تختی را میتوان محبوبترین ورزشکار تاریخ ایران دانست؛ چهرهای که نگاه شاعران همعصر و پس از خویش را شیفته خود ساخت و بار دیگر پیوندی جاودانه میان شعر و ورزش در این سرزمین پدید آورد. در آیینه زلال شعر معاصر، آثار بسیاری به تکریم شخصیت تختی اختصاص یافته است؛ آثاری که سرشار از احساس، اندوه و عظمتی جانکاه است.
جای شگفتی نیست که تاکنون هیچ شخصیت ورزشی دیگری تا بدین حد مورد توجه و احترام شاعران قرار نگرفته است. بسیاری از شاعرانی که درباره تختی مرثیه سرودهاند، از دینباوران و انساندوستان زمانه خویش بودهاند. اشعاری که درباره تختی سروده شده است را میتوان به چند دسته تقسیم کرد:
1. اشعاری که به طور خودجوش و مردمی سروده شده و در زمان حیات او زمزمه میشده است.
2. سوگسرودههایی در قالبهای کلاسیک.
3. اشعار نو که آمیزهای از مرثیه و حماسهاند.
4. اشعاری با مضامین اجتماعی که از شخصیت تختی الهام گرفتهاند.
از یادداشتها و خاطرات برجایمانده درباره تختی میتوان دریافت که او خود شعر نمیسروده، اما با شعر و شاعران بیگانه نبوده است. ارتباط نزدیک او با مجامع فرهنگی و اهل قلم، خصوصاً شاعرانی که آثارشان روشنگرانه بود، گواه این موضوع است.
باقر عالیخانی در یادداشتی متأثر از درگذشت تختی که در مجله «فردوسی» منتشر شد، خاطرهای نقل میکند از حضور تختی در دفتر مهندس توفیق. او میگوید که تختی، در لحظات پایانی زندگی، شعری از احمد شاملو را دید که نوشته بود:
«رستم از شاهنامه رفت
برکت از کومه رفت».
تختی با دیدن این شعر، با کنجکاوی میپرسد:
«چی نوشتی؟ رستم چی؟»
پاسخ میشنود که این نوشته بخشی از شعری از شاملو است. تختی در حالی که لبخندی بر لب داشت، گفت:
«مگه میشه رستم از شاهنامه بیرون بره؟ اون وقت چی میمونه؟»
سپس با نگاهی عمیقتر به نوشته، آهسته شعر را زمزمه کرد و با لحنی محکم افزود:
«نه، نمیشه!»
ورزش باستانی ایران که از آن به عنوان ورزش پهلوانی و زورخانهای یاد میشود، از دیرباز با شعر و ادب غنی پارسی عجین بوده است. مرشد، با نوای ضرب، اشعار دلنشینی از شاعران بزرگ را در مدح خاندان وحی (ع) و ترویج جوانمردی میخواند. تختی نیز گوش و جانش با روح پیامآور ادب پارسی و آموزههای انسانساز آشنا بود. این ورزش را میتوان از فرهنگیترین ورزشهای جهان دانست، زیرا دین و اخلاق با آن درهمتنیدهاند. اگر از گود چنین زورخانههایی، پهلوانانی چون تختی برخیزند، شگفتی ندارد.
در این مجال، به نمونهای از اشعار شاعران معاصر درباره تختی اشاره میکنیم. بیشک، شمار این سرودهها بسیار بیش از آن است که در اینجا بگنجد و نگارنده فقط به دو مورد که مستقیم و غیرمستقیم به تختی اشاره دارند، میپردازد؛ امید است مقبول افتد.
یکی شعر «جهان پهلوان» سروده سیاوش کسرایی است. این شعر در بهمن ماه 1340 سروده شده و دارای مضامین و تلمیحات حماسی است. در این شعر که برای غلامرضا تختی سروده شده، کسرایی در بحر متقارب و با وزن شاهنامه، تختی را میستاید و با پهلوان اساطیری ایران -رستم- مقایسه میکند:
جهان پهلوانا صفای تو باد
دل مهرورزان سرای تو باد
بماناد نیرو به جان و تنت
رسا باد صافی سخن گفتنت ...
هلا رستم از راه بازآمدی
شکوفا جوان سرافراز آمدی
طلوع تو را خلق آیین گرفت
ز مِهر تو این شهر آیین گرفت
چنان که پیداست، در این شعر کسرایی در پی پیوند رستم به تختی و تختی به خلق است. در ادامه ی این شعر، کسرایی، از بیژن و سیاوش و خونخواهی او افراسیابی که سیاووشها را کشته یاد می کند و در این تلمیحات، مبارزانی را که در مبارزه با رژیم پهلوی کشته شدهاند نیز در نظر دارد. در انتهای شعر سیاوش کسرایی، تختی را که رستم زمانه نامیده است اینگونه مورد خطاب قرار میدهد:
پرشیده دلها به یک بند کن
که در هفت خان دیو بسیار هست
شگفتی دد آدمی سار هست
به پیکان دیوان نیاز آیدت
چنان رشته ای چاره ساز آیدت
دیگری اخوان ثالث است. یکی از شعرهای مشهور اخوان که در آن داستانی از شاهنامه با حادثه ای که در روزگار شاعر، پیوند داده شده؛ شعر «خان هشتم» است. این شعر که در مجموعه ی «در حیاط کوچک پاییز در زندان» بخش اول از مجموعه ای به نام «خان هشتم و آدمک» است، ظاهراً روایت گذر رستم از خان هشتم است.
اخوان در این شعر بلند، مرگ را مرحلهی هشتمی می داند که رستم با دلاوری از آن گذشته است. مرحلهی که اخوان آن را در ادامه ی هفت خان رستم در شاهنامه و روایات پیش از آن روایت می کند؛ اما این، همه ی ماجرای روایت خان هشتم نیست. این شعر در دی ماه 1346 سروده شده که با تاریخ مرگ غلامرضا تختی، مطابقت دارد. اخوان در این شعر به شیوه ی سنت نقالی، فضای قهوه خانه ای را ترسیم می کند که در آن نقال، داستان کشته شدن رستم به دستان نابرادر را برای مردم روایت می کند. این نقال در ضمن روایت مرگ رستم، مرگ تختی را نیز وارد فضای داستان می کند و بین او رستم پیوندی برقرار می نماید. اخوان در مصاحبه ای گفته است که هدفش از سرودن این شعر مطرح کردن تختی به عنوان رستم زمان و پاگذاشتن او به خان هشتم، یعنی مرگ بوده است.
اخوان، پس از توصیف فضای قهوه خانه و نوع پوشش و رفتار مردِ نقال که به نوعی سندی در مورد رسوخ حماسه و حماسه پردازی در قالب شاهنامه خوانی و نقالی است. از زبان او خود را معرفی می کند و روایت خان هشتم را با پیوند دادن خون سهراب و سیاوش و تختی آغاز می نماید:
قصه است این، قصه آری قصه ی درد است.
شعر نیست،
این عیار مهر و کین و مرد و نامرد است.
بی عیار و شعر محضِ خوب و خالی نیست.
هیچ همچون پوچ – عالی نیست.
این گلیم تیره بختی هاست.
خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها،
روکش تاتوب تختی هاست.
تهدید و نفرت نسبت به غرب و تحقیر شرق مقدمه دیگری است که راوی طوسی پیش از وارد شدن به روایت مرگ رستم، آن را در شعرش مطرح می کند. نفرت و تحقیری که ریشه در تجربیات گذشته ی روای دارد:
اندکی استاد و خامش ماند
منتشایش را به سوی غرب، با تهدید و با نفرت،
و به سوی شرق، با تحقیر لحظه ای جنباند.
روای در پایان نتیجه میگیرد که رستم میتوانست از چاه نابرادر، جان به در برد، اما ناجوانمردی و پلیدی اهل دنیا او را به ماندن در چاه مرگ رستم و جان دادن در کنار رخش وامی دارد. در این بخش شعر، راوی، تختی و سرنوشت او را در کسوت رستم و سرانجامش مطرح می کند. راوی با پیوند زدن رستم و تختی این دو پهلوان را جوانمردانی معرفی می کند که کشته ناجوانمردی کسانی شدند که در ظاهر حامی آنها بودند و از نام و آوازه این پهلوانان برای خود افتخار اندوختند:
قصه میگوید که بیشک میتوانست او اگر میخواست
که شغاد نابرادر را بدوزد همچنان که دوخت
با کمان و تیر
بر درختی که به زیرش ایستاده بود،
و بر آن تکیه داده بود،
و درون چه نگه می کرد.....
تختی با مجموعهای از رفتارهای اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی، نه تنها به زیبایی زندگی افزود، بلکه مفهومی عمیق از انسانیت را به نمایش گذاشت. دستگیری از نیازمندان، حمایت از مظلومان و خلق الگویی از اخلاق و جوانمردی، او را به چهرهای جاودان بدل کرد؛ الگویی که همچنان در ذهنها و قلبها زنده است.
غلامرضا تختی را میتوان محبوبترین ورزشکار تاریخ ایران دانست؛ چهرهای که نگاه شاعران همعصر و پس از خویش را شیفته خود ساخت و بار دیگر پیوندی جاودانه میان شعر و ورزش در این سرزمین پدید آورد. در آیینه زلال شعر معاصر، آثار بسیاری به تکریم شخصیت تختی اختصاص یافته است؛ آثاری که سرشار از احساس، اندوه و عظمتی جانکاه است.
جای شگفتی نیست که تاکنون هیچ شخصیت ورزشی دیگری تا بدین حد مورد توجه و احترام شاعران قرار نگرفته است. بسیاری از شاعرانی که درباره تختی مرثیه سرودهاند، از دینباوران و انساندوستان زمانه خویش بودهاند. اشعاری که درباره تختی سروده شده است را میتوان به چند دسته تقسیم کرد:
1. اشعاری که به طور خودجوش و مردمی سروده شده و در زمان حیات او زمزمه میشده است.
2. سوگسرودههایی در قالبهای کلاسیک.
3. اشعار نو که آمیزهای از مرثیه و حماسهاند.
4. اشعاری با مضامین اجتماعی که از شخصیت تختی الهام گرفتهاند.
از یادداشتها و خاطرات برجایمانده درباره تختی میتوان دریافت که او خود شعر نمیسروده، اما با شعر و شاعران بیگانه نبوده است. ارتباط نزدیک او با مجامع فرهنگی و اهل قلم، خصوصاً شاعرانی که آثارشان روشنگرانه بود، گواه این موضوع است.
باقر عالیخانی در یادداشتی متأثر از درگذشت تختی که در مجله «فردوسی» منتشر شد، خاطرهای نقل میکند از حضور تختی در دفتر مهندس توفیق. او میگوید که تختی، در لحظات پایانی زندگی، شعری از احمد شاملو را دید که نوشته بود:
«رستم از شاهنامه رفت
برکت از کومه رفت».
تختی با دیدن این شعر، با کنجکاوی میپرسد:
«چی نوشتی؟ رستم چی؟»
پاسخ میشنود که این نوشته بخشی از شعری از شاملو است. تختی در حالی که لبخندی بر لب داشت، گفت:
«مگه میشه رستم از شاهنامه بیرون بره؟ اون وقت چی میمونه؟»
سپس با نگاهی عمیقتر به نوشته، آهسته شعر را زمزمه کرد و با لحنی محکم افزود:
«نه، نمیشه!»
ورزش باستانی ایران که از آن به عنوان ورزش پهلوانی و زورخانهای یاد میشود، از دیرباز با شعر و ادب غنی پارسی عجین بوده است. مرشد، با نوای ضرب، اشعار دلنشینی از شاعران بزرگ را در مدح خاندان وحی (ع) و ترویج جوانمردی میخواند. تختی نیز گوش و جانش با روح پیامآور ادب پارسی و آموزههای انسانساز آشنا بود. این ورزش را میتوان از فرهنگیترین ورزشهای جهان دانست، زیرا دین و اخلاق با آن درهمتنیدهاند. اگر از گود چنین زورخانههایی، پهلوانانی چون تختی برخیزند، شگفتی ندارد.
در این مجال، به نمونهای از اشعار شاعران معاصر درباره تختی اشاره میکنیم. بیشک، شمار این سرودهها بسیار بیش از آن است که در اینجا بگنجد و نگارنده فقط به دو مورد که مستقیم و غیرمستقیم به تختی اشاره دارند، میپردازد؛ امید است مقبول افتد.
یکی شعر «جهان پهلوان» سروده سیاوش کسرایی است. این شعر در بهمن ماه 1340 سروده شده و دارای مضامین و تلمیحات حماسی است. در این شعر که برای غلامرضا تختی سروده شده، کسرایی در بحر متقارب و با وزن شاهنامه، تختی را میستاید و با پهلوان اساطیری ایران -رستم- مقایسه میکند:
جهان پهلوانا صفای تو باد
دل مهرورزان سرای تو باد
بماناد نیرو به جان و تنت
رسا باد صافی سخن گفتنت ...
هلا رستم از راه بازآمدی
شکوفا جوان سرافراز آمدی
طلوع تو را خلق آیین گرفت
ز مِهر تو این شهر آیین گرفت
چنان که پیداست، در این شعر کسرایی در پی پیوند رستم به تختی و تختی به خلق است. در ادامه ی این شعر، کسرایی، از بیژن و سیاوش و خونخواهی او افراسیابی که سیاووشها را کشته یاد می کند و در این تلمیحات، مبارزانی را که در مبارزه با رژیم پهلوی کشته شدهاند نیز در نظر دارد. در انتهای شعر سیاوش کسرایی، تختی را که رستم زمانه نامیده است اینگونه مورد خطاب قرار میدهد:
پرشیده دلها به یک بند کن
که در هفت خان دیو بسیار هست
شگفتی دد آدمی سار هست
به پیکان دیوان نیاز آیدت
چنان رشته ای چاره ساز آیدت
دیگری اخوان ثالث است. یکی از شعرهای مشهور اخوان که در آن داستانی از شاهنامه با حادثه ای که در روزگار شاعر، پیوند داده شده؛ شعر «خان هشتم» است. این شعر که در مجموعه ی «در حیاط کوچک پاییز در زندان» بخش اول از مجموعه ای به نام «خان هشتم و آدمک» است، ظاهراً روایت گذر رستم از خان هشتم است.
اخوان در این شعر بلند، مرگ را مرحلهی هشتمی می داند که رستم با دلاوری از آن گذشته است. مرحلهی که اخوان آن را در ادامه ی هفت خان رستم در شاهنامه و روایات پیش از آن روایت می کند؛ اما این، همه ی ماجرای روایت خان هشتم نیست. این شعر در دی ماه 1346 سروده شده که با تاریخ مرگ غلامرضا تختی، مطابقت دارد. اخوان در این شعر به شیوه ی سنت نقالی، فضای قهوه خانه ای را ترسیم می کند که در آن نقال، داستان کشته شدن رستم به دستان نابرادر را برای مردم روایت می کند. این نقال در ضمن روایت مرگ رستم، مرگ تختی را نیز وارد فضای داستان می کند و بین او رستم پیوندی برقرار می نماید. اخوان در مصاحبه ای گفته است که هدفش از سرودن این شعر مطرح کردن تختی به عنوان رستم زمان و پاگذاشتن او به خان هشتم، یعنی مرگ بوده است.
اخوان، پس از توصیف فضای قهوه خانه و نوع پوشش و رفتار مردِ نقال که به نوعی سندی در مورد رسوخ حماسه و حماسه پردازی در قالب شاهنامه خوانی و نقالی است. از زبان او خود را معرفی می کند و روایت خان هشتم را با پیوند دادن خون سهراب و سیاوش و تختی آغاز می نماید:
قصه است این، قصه آری قصه ی درد است.
شعر نیست،
این عیار مهر و کین و مرد و نامرد است.
بی عیار و شعر محضِ خوب و خالی نیست.
هیچ همچون پوچ – عالی نیست.
این گلیم تیره بختی هاست.
خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها،
روکش تاتوب تختی هاست.
تهدید و نفرت نسبت به غرب و تحقیر شرق مقدمه دیگری است که راوی طوسی پیش از وارد شدن به روایت مرگ رستم، آن را در شعرش مطرح می کند. نفرت و تحقیری که ریشه در تجربیات گذشته ی روای دارد:
اندکی استاد و خامش ماند
منتشایش را به سوی غرب، با تهدید و با نفرت،
و به سوی شرق، با تحقیر لحظه ای جنباند.
روای در پایان نتیجه میگیرد که رستم میتوانست از چاه نابرادر، جان به در برد، اما ناجوانمردی و پلیدی اهل دنیا او را به ماندن در چاه مرگ رستم و جان دادن در کنار رخش وامی دارد. در این بخش شعر، راوی، تختی و سرنوشت او را در کسوت رستم و سرانجامش مطرح می کند. راوی با پیوند زدن رستم و تختی این دو پهلوان را جوانمردانی معرفی می کند که کشته ناجوانمردی کسانی شدند که در ظاهر حامی آنها بودند و از نام و آوازه این پهلوانان برای خود افتخار اندوختند:
قصه میگوید که بیشک میتوانست او اگر میخواست
که شغاد نابرادر را بدوزد همچنان که دوخت
با کمان و تیر
بر درختی که به زیرش ایستاده بود،
و بر آن تکیه داده بود،
و درون چه نگه می کرد.....
- نویسنده : طه حسین فراهانی
- منبع :
https://19dey.com/news/83924